زندگینامه دکتر کامران باقری لنکرانی
واگذاری انحصار صنعت آلومینیوم به بهاییان در سال 1353 موجب ورشکستگی کارگاه شد و پدرش به تنهایی برای کار به اروپا و آمریکا سفر کرد و پس از یک سال به خانوادهاش خبر داد که به آمریکا بروند. اما اقامت خانواده در آمریکا بیش از یک سال طول نکشید و در تیرماه 1356 به خاطر نگرانیهای مادر خانواده از فضای تربیتی فرزندان و با موافقت پدر آنها به ایران بازگشتند و این جدایی موجب شد تا کامران باقری لنکرانی به مدت 11 سال از دیدار پدر محروم بماند. او برادر بزرگتر یک خواهر و یک برادر است. خواهرش کارشناس مخابرات راه دور و برادرش پزشک عمومی است. لنکرانی در سال 1371 ازدواج کرد و اکنون دارای سه فرزند پسر است.
* ورود به فضای انقلاب
در سال 1357 کامران باقری که نوجوانی 13 ساله بود در دبیرستان دانشگاه شیراز به فعالیت میپرداخت و هیچ راهپیمایی و تظاهراتی در شیراز نبود که او از حاضرانش نباشد و به جلسات درس اخلاق شهید آیتالله دستغیب نیز میرفت و با روحانیون انقلابی شیراز مانند مرحوم آیتالله ربانی شیرازی و آیتالله حائری شیرازی، و با برخی علمای انقلابی قم مانند آیتالله شرعی و آیتالله راستی کاشانی مرتبط شد.
پس از انقلاب فرهنگی و در سال 1361 در اولین کنکور پس از انقلاب شرکت کرد و با رتبه دو رقمی در رشته پزشکی دانشگاه علوم پزشکی شیراز پذیرفته شد. او در دانشگاه علاوه بر تحصیل نقش مهمی در مبارزه با فضای تک قطبی و تحمیلی دفتر تحکیم وحدت داشت و حتی این مسئله موجب درگیری فیزیکی در فضای دانشگاه شیراز شد؛ باقریلنکرانی با همفکرانش جامعه اسلامی دانشجویان سراسر کشور را تاسیس کرد.
او همچنین از فعالان اصلی دفتر نهاد نمایندگی قائم مقام رهبری در دانشگاه شیراز که زیر نظر آیتالله ایمانی اداره میشد، بود. ارتباط دکتر لنکرانی با آیتالله ایمانی که اکنون امام جمعه شیراز و نماینده ولی فقیه در استان فارس بود، هنوز ادامه دارد.
در این میان کامران باقری لنکرانی در دوران دفاع مقدس به عنوان نیروی رزمی و بهیار بسیجی به جبهههای جنگ شتافت. در سال 1365 در عملیات کربلای 5 در تیپ المهدی (عج) حضور داشت و پس از آن چندین بار به مناطق عملیاتی غرب کشور اعزام شد. او همچنین در عملیات بازپس گیری مهران در غرب کشور حضور داشت و چندین مرتبه دیگر نیز به مناطق عملیاتی غرب اعزام شد. در نهایت در آخرین روزهای جنگ با حمله منافقین از منطقه اسلام آباد غرب، لنکرانی به لشکر6 شهدا پیوست و در عملیات مرصاد حاضر بود. از دوستان شهید او میتوان به شهید محمدحسن روزی طلب، شهید مسعود طاهری، شهید فهندژ و شهید قراچه اشاره کرد.
* استاد دانشگاه و فعال سیاسی
در سال 1368 او دوره هفت سال پزشکی عمومی را تمام کرد و در آزمون تخصصی با رتبه 1 پذیرفته شد. از سال 1368 تاکنون دکتر لنکرانی هیچگاه مطب اختصاصی دایر نکرده و در تمام این دوران در بیمارستانهای دولتی به طبابت میپردازد. در سال 1371 با پایان دوره تخصص، او در فوق تخصص نیز پذیرفته میشود و همزمان به عنوان استادیار به دانشگاه شیراز میرود. دکتر لنکرانی در سال 1373 با 29 سال سن رئیس بیمارستان نمازی شیراز به عنوان بزرگترین بیمارستان جنوب کشور شد و پس از یک سال به معاونت اداری مالی دانشگاه شیراز برگزیده شد. او در سال 1375 به دلیل اختلاف سیاسی با رئیس وقت دانشگاه علوم پزشکی شیراز استعفا داد و همزمان با اتمام دوره فوق تخصصیاش رئیس گروه داخلی دانشکده پزشکی شد. او در سال 1378 به رتبه دانشیاری ارتقا یافت و در سال 1384 پیش از آغاز دوران وزارتش با تصویب هیات ممیزه استاد تمام و پرفسور شد. تعداد مقالاتی که از لنکرانی نمایهبرداری بین المللی شده است به 150 مقاله میرسد. مقالات او از پرارجاعترین مقالات علمی است و یکی از مقالات وی بیش از 120 بار در مقالات علمی دیگر دانشمندان جهان ارجاع داده شده است.
همراه با این فعالیتهای علمی لنکرانی از فعالان سیاسی در شیراز بود که از سال 1370 تا 1380 در تمام دورههای انتخابات با حکم شورای نگهبان، در هیات نظارت بر انتخابات با عنوان نایب رئیس حضور داشت. در انتخابات مجلس هفتم نیز با حکم آیتالله جنتی، بازرس ویژه شورای نگهبان شد.
در سالهای دوران دوم خرداد، لنکرانی به همراه جمعی از اصولگرایان و متدنین هدایت سیاسی جریان مذهبی را در شیراز بر عهده داشت. در فتنههای مختلف این دوران مانند ماجرای اهانت اکبرگنجی به ولایت فقیه در دانشگاه شیراز، کنفرانس برلین، حوادث کوی دانشگاه وی از پیشتازان بصیرت افزایی بود.
آشنایی با آیتالله مصباح یزدی
آشنایی لنکرانی با آیتالله مصباح یزدی از جزوههای کوچک موسسه در راه حق پیش از پیروزی انقلاب اسلامی شروع شد، اما در سال 1369 به واسطه آیتالله حائری شیرازی، ایشان برای نشست جامعه اسلامی دانشجویان دعوت شد و بعد از آن هر زمانی که آیتالله مصباح یزدی به شیراز میآمدند، لنکرانی به ملاقاتشان میرفت. در دوران سخت دوم خرداد این ارتباطات نزدیکتر شد و با وزارت لنکرانی به صورت گستردهای طرح ولایت در این وزارتخانه برای اساتید، دانشجویان و کارمندان برگزار شد.
فعالیتهای سیاسی 1384-1391
زمانی که کابینه نهم به مجلس معرفی می شد، کامران باقری لنکرانی جوانترین و ناشناخته ترین عضو کابینه بود. موافقانش در مجلس از نخبگی، تیزهوشی و شادابی او سخن می گفتند و مخالفانش از عدم سابقه کار اجرایی وی می گفتند. لنکرانی را از شیراز برای ماموریتی مهم به تهران فراخوانده بود، ماموریتی که رمزش«ما می توانیم» بود.
رئیس دولت نیز گاه و بیگاه و در هرجایی موفقیت او را به رخ مخالفانش میکشید. بیمارستانهای نیمهکاره در مناطق محروم که ستونهای قدیمی و ویرانش به تخت جمشید معروف شده بود، یکی پس از دیگری به بهرهبرداری میرسید. بیش از 200 داروی جدید به همت دانشمندان کشور رونمایی شد و پروانه ساخت گرفت. تحریم دارویی کشور که در سال 1387شروع شده بود، تاثیری بر قیمت دارو نداشت. بیش از 200 بار وزیر بهداشت تهران را به مقصد شهرستان ها ترک کرد تا سیاست تمرکززدایی معنایی تازه بیابد. او بیشترین حضور در مجامع بینالمللی را در بین وزرای بهداشت داشت. سال1385 اجلاس منطقه مدیترانه شرقی سازمان بهداشت جهانی در اصفهان و سال1387 اجلاس وزرای بهداشت کشورهای اسلامی در تهران برگزار شد. اقدامات لنکرانی در وزارت بهداشت سرانجام به «مدیریت موفق و بی حاشیه» مزین شد.
در دولت نهم او و چند نفر دیگر از وزرا سهمیه احزاب و شخصیت ها نبودند و از سوی دیگر ماهیت حلقه منحرف مستقر در سازمان گردشگری و میراث فرهنگی برایشان مشخص شده بود. در جریان انتخابات سال 88 او شهر به شهر برای پیروزی محمود احمدی نژاد سفر کرد و در فتنه 88 از اولین کسانی بود که موضع رهبری را تکرار کرد.
با ماجرای انتصاب و برکناری یک فرد خاص به معاون اولی رئیس جمهور در تیرماه 1388، دکتر لنکرانی که تقریبا ادامه وزارتش قطعی بود با علم به اخلاقیات رییس دولت به اعتراض پرداخت و به همراه تعداد دیگری از وزرا نامهای محرمانه در بیعت مجدد با ولایت فقیه نوشت، نامهای که موجب شد تا احمدینژاد او را نیز در فهرست تصفیه دولت دهم قرار دهد. در روز تودیع او رییس دولت استدلالی برای برکناریاش نداشت جز بیماریهای مخصوص زنان که باید وزیری از بانوان انتخاب شود!
پس از پایان دوران وزارت، لنکرانی پیشنهاد سفارت و استانداری را نپذیرفت و به شیراز بازگشت تا بر کرسی استادی، پژوهش و طبابت تکیه زند. او همچنین کانون بصیرت را به همراه دیگر خوشنامان شیراز تاسیس کرد که این کانون نیز نقش به سزایی در افشای فتنه داشت.
همزمان با تاسیس جبهه پایداری انقلاب اسلامی لنکرانی نیز به عنوان عضو هیات موسس و سپس سخنگوی جبهه پایداری نقش مهمی در بسط گفتمان انقلاب اسلامی داشت. در اول اردیبهشت ماه سال 1392 و طی همایشی که از سوی جبهه پایداری و با حضور آیتالله مصباح یزدی برگزار شد،وی به عنوان کاندیدای این جبهه در انتخابات اعلام حضور کرد.
زندگینامه دکتر محسن رضایی
محسن رضائی میرقائد دهم شهریور ماه 1333 در روستای بنهوار از توابع شهرستان مسجد سلیمان متولد شد و پدرش نام «سبزوار» را برای وی برگزید؛ البته نام رضایی بعدها به دلیل استفاده حضرت امام از نام «محسن» برای وی در حکم فرماندهی اش در سپاه، تغییر کرد.
وی در سال 52 برای تحصیل در رشته مهندسی مکانیک در دانشگاه علم و صنعت به تهران آمد اما به دلیل ورود به فعالیتهای سیاسی دانشگاه را رها کرد.
رضایی همزمان با اوج مبارزات مردمی علیه رژیم ستمشاهی پهلوی به همراه جمعی از دوستان انقلابی اش گروه «منصورون» را تشکیل داد؛ گروهی که در سال 57 با ائتلاف 6 گروه انقلابی دیگر «سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی» را بنیان نهاد و رضایی از اعضای کلیدی آن سازمان شد.
محسن رضایی در سال 60 و در اولین ماههای جنگ تحمیلی در حالی که 27 سال داشت، با حکم امام راحل (ره) فرماندهی کل سپاه را بر عهده گرفت و تا پایان دوران دفاع مقدس در این مقام بود؛ البته او در سالهای دفاع، فرماندهی ستاد کل نیروهای مسلح را نیز در کارنامه خود ثبت کرد.
از جالبترین موضوعات مرتبط با رضایی ادعای واهی صهیونیستها مبنی بر دخالت و نقش وی در انفجار مرکز همیاری یهودیان آرژانتین بود که اگر چه به صدور حکم تعقیب وی توسط پلیس بین الملل منجر شد اما در نهایت به دلیل عدم اثبات ادعای مطرح شده، به خروج نام فرمانده سابق سپاه از فهرست تحت تعقیب اینترپل منتهی شد.
رضایی پس از پایان جنگ، تحصیلات مهندسی خود را نیمهکاره گذاشت و در مقطع کارشناسی رشته اقتصاد در دانشگاه تهران به ادامه تحصیل پرداخت و پس از طی دوره کارشناسی و کارشناسی ارشد، توانست در سال 79 دکترای خود را از دانشگاه تهران دریافت کند.
محسن رضایی پس از کنارهگیری از فرماندهی سپاه در سال 1376 رسماً ردای سیاست را بر تن کرد و با حکم مقام معظم رهبری به دبیری مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.
وی که در زمان فرماندهی سپاه تأسیس قرارگاه سازندگی خاتمالانبیاء را به نام خود ثبت کرد، در مجمع تشخیص مصلحت نیز در مقام ریاست کمیسیون اقتصاد کلان نقش مؤثری در تدوین سند چشمانداز 20 ساله و نیز اصلاح قانون سرمایهگذاری خارجی ایفا کرد.
رضایی در سال 78 داوطلب نمایندگی مجلس شورای اسلامی از حوزه انتخابیه تهران شد و در فهرست «ائتلاف خط امام و رهبری» قرار گرفت اما نتواست با کسب آرای لازم به خانه ملت راه یابد.
وی در جریان انتخابات ریاست جمهوری نهم در سال 84، با شعار انتخاباتی «دولت عشق» وارد عرصه شد اما دو روز قبل از برگزاری انتخابات، با صدور بیانیهای به دلیل «جلوگیری از پراکندگی آرای مردم بر اثر کثرت نامزدها»، کنارهگیری خود را اعلام کرد.
رضایی که به عنوان یک چهره خط سومی (جریانی که به هیچ یک از دو طیف سیاسی اصلی کشور تعلق ندارد) معروف است، در انتخابات دهمین دوره ریاست جمهوری بار دیگر به صورت مستقل کاندیدا شد.
او برای ورود هر چند دیرهنگامش در انتخابات، ایده «دولت ائتلافی» را مطرح کرد و «تأسیس نظام فدرالی» اصلی ترین برنامهاش بود اما به دلیل عدم کسب آرای لازم که جایگاه سوم از بین 4 کاندیدا را نصیب او کرد، از رفتن به پاستور بازماند.
اگر چه محسن رضایی پس از انتخابات 88 به نتایج اعلام شده اعتراض کرد اما به دلیل آنچه «رفتار غیر دموکراتیک دو نامزد دیگر» عنوان کرد و تأکید داشت که راه آنها را قبول ندارد و همه مسائل را باید از راه قانون پیگیری کرد، صحت انتخابات را تأیید کرد و از پیگیری اعتراضش انصراف داد.
رضایی بار دیگر در تاریخ 14 اسفند 91 در جمع مردم دیواندره در استان کردستان بهطور رسمی کاندیداتوری خود در انتخابات ریاست جمهوری یازدهم را اعلام و شعار خود را «سلام بر زندگی» با تشکیل «دولت فراگیر و جامعه امید» عنوان کرد.
هفتهنامه «آذر» و روزنامه جدیدالتأسیس «تابناک» از رسانههای نزدیک به این داوطلب ریاست جمهوری هستند و «جبهه ایستادگی»، «خانه دانشجو» و «حزب سبز» نیز، گروههای حامی وی را تشکیل میدهند.
زندگینامه دکتر محمدباقر قالیباف
محمدباقر قالیباف متولد 1340 در طرقبه مشهد ، وی سیاستمداری است که هماکنون شهردار تهران می باشد.
محمد باقر قالیباف در معرفی خود میگوید: در سال 1340 در طرقبه به دنیا آمدم. روز اول شهریور. طرقبه شهر کوچکی است و ییلاق مشهد محسوب میشود. پولدار نبودیم. زندگیمان معمولی بود و چرخ آن بی هلدادن نمیچرخید. من بچه بودم. درآمدی نداشتم. اما هر وقت میتوانستم کار کوچکی کنم و درآمد اندکی به دست بیاورم که کمک پدر و خانواده باشد این کار را میکردم. روابط ما در خانوادهمان روابط گرمی بود. همدیگر را دوست داشتیم و دوست داریم. چیز عجیبی هم نیست. مردم ایران معمولا همین طوراند. پدرم محور خانواده است. انسجام و پیوستگی خانه با او بود. در کنار او محبت میان باقی اعضای خانواده معنا پیدا میکرد. شانزده ساله که بودم، سال 1356، اوج بیقراریم بود. پر از انرژی بودم. عجیب بود. کشور هم انگار تازه شانزده سالش شده باشد، همین حال را داشت. پر از انرژی شده بود و از وضع موجود ناراضی بود. آرمانهای امام این امکان را فراهم میکرد. امام میخواست مردم اسلام را بشناسند و عمل کنند. میخواست مردم آقای خودشان و بندهی خدا باشند. ما با امام نفس میکشیدیم و هر چه دستمان میرسید، هر چه که به انقلاب مربوط بود، میخواندیم. از یک سو تشنهی خواندن و دانستن بودیم و از سوی دیگر، تشنهی حرکت و عمل. کتاب میخواندیم، اعلامیه میخواندیم، پای سخنرانی و منبر میرفتیم؛ مسجد کرامت، امام حسن مجتبی و موسیالرضا. منبر شهید هاشمی نژاد، شهید کامیاب، شهید دیالمه، آیتالله خامنهای، حاج آقا قادری و شیخ علی تهرانی شده بود پاتوقمان. همانقدر هم کار میکردیم و دنبال کار بودیم. دوست نداشتیم کنار بنشینیم و فقط حرف بزنیم. امروز دیگر همهی این مجالس قابل تأیید نیستند اما آن روزها همهی اینها مجلس مذهبی به حساب میآمدند. مثلاً پایگاه اصلی حجتیه هم مشهد بود. مردم وقتی فاصلهشان با انقلاب روشن شد، ازشان جدا شدند. همان سال در اوج خفقان با چند تا از هممدرسهایهام انجمن اسلامی دانشآموزان را راه انداختیم. این انجمن هستهی اولیهی انجمن اسلامی دانشآموزان خراسان و بعد کشور شد. یادشان به خیر، فاضلالحسینی و جامی که آن روزها از فعالان بودند شهید شدند. انقلاب تازه پیروز شده بود، ضد انقلاب از چپ و راست و کمونیست و سلطنتطلب در مخالفت با انقلاب به یک نقطهى توافق رسیده بودند؛ میخواستند مردم را از کارشان پشیمان کنند، شروع کرده بودند به ترور و خرابکاری. مثلا مىرفتند در همین خیابان امام رضاى مشهد در عطارى یک پیرمرد سادهى شهرستانى نارنجک مىانداختند چون پسرش در سپاه بود. مردم هم همه شدند یک صدا. احساس وظیفه مىکردند که بروند اسلحه دست گرفتن را یاد بگیرند تا از خودشان و انقلاب و کسانشان دفاع کنند. اصلا کمیتهها و سپاه همین طور به وجود آمد. اسم سپاه را اگر دقت کنید نشان مىدهد در چه وضعى بوده است؛ سپاه پاسداران انقلاب اسلامى. یعنى انقلاب اسلامى نیاز داشته تا کسانى ازش پاسدارى کنند. حتى روزى در یک دیدار با امام - گمان کنم دیدار با روزنامهنگاران بود - پارچهاى نوشته بودند که «واى به روزى که قلمها را زمین بگذاریم و مسلسل دست بگیریم.» که امام صحبتى کرد به این مضمون که خدا کند روزى مسلسلها را هم زمین بگذاریم و آنها هم که به ضرورت تفنگ دست گرفتهاند قلم به دست بگیرند. محمود کاوه و ولىالله چراغچى و برونسى اینطورى شد که رفتند پاسدار شدند. همت معلم بود. اگر هم جنگ و ضدانقلاب، هستى انقلاب را به خطر نینداخته بودند همان درسش را مىداد. عشق تفنگ که نداشت. باکری هم شهردار بود. شهردار ارومیه. غلامحسین افشردى هم که بعدها شد حسن باقرى، خبرنگار بود. خبرنگار روزنامهى جمهورى اسلامى. کسى که از بزرگترین طراحان جنگ در قرن بیستم محسوب مىشود. من هم هجده سالگیم در سال پنجاه و هشت بود. مىشد راحت بروم خدمت سربازیم را کنم و بروم دنبال درس و زندگیم یا در مغازهى پدرم بایستم و یک لقمه نان حلال گیر بیاورم و بخورم. خواستم دینم را به انقلاب ادا کنم. رفتم جبهه. این سالها گاهى کسانى طورى برخورد مىکنند که انگار بگویند «یا تو یک دیکتاتور نظامى هستى یا باید از دورهاى که نظامى بودهاى ابراز ندامت کنى.» نه. ندامتى در من نیست. خوشحالم که از کشورم و انقلاب مردمم دفاع کردم. خوشحالم که با دیوانهى متجاوزى مثل صدام جنگیدم. خوشحالم که با شهدایى که اسم بردم نشستم و برخاستم. ایران که آمریکاى بعد از جنگ ویتنام نیست. ما که متجاوز نبودهایم. ما مردمى هستیم سرافراز. مردمى که تنها در حد دفاع از خودمان و حتى کمتر از آن از سلاح و امکان نظامیمان استفاده کردهایم. من هنوز هم به پاسداریم افتخار میکنم. سال شصت و یک من را کردند فرمانده تیپ امام رضا و یک سال بعد فرمانده لشکر پنج نصر خراسان. برادرم حسن هم غواص همان لشکر بود. من همان سال ازدواج هم کردم. بیست و دو سالم بود. آنها که به من اعتماد کردند و وظیفهى فرماندهى را به گردن من گذاشتند چه شجاعتى داشتند و من که پذیرفتم هم چه شجاعتى داشتم و ببین که حالا بعضى از ما چه فراموشکار شدهایم که به مرد سى ساله و چهل ساله اعتماد نمىکنیم و کار نمىسپریم و مىگوییم هنوز جوان است. برادرم حسن در کربلای چهار شهید شد. جنگ چنین چیزى بود. ما در جنگ داغ دیدیم و رنج کشیدیم و بزرگ شدیم. اگر کسى خیال مىکند این که گفتهاند جنگ برکت بود یعنى ایام به کام بود و همه چیز جفت و جور، در اشتباه است. ما در جنگ برادران تنیمان و برادران ایمانیمان را از دست دادیم. براى من از دست دادن حسن قالیباف شاید همان قدر سخت بود که از دست دادن ولیالله چراغچی. ولیالله چراغچی هم براى من مثل برادر بود. ولی به راهى پا گذاشته بود که همه مىدانستیم آخرش فراق این دنیا و سعادت آن دنیا است. او به کام خودش رسید و ما هم باید شکیبایى کنیم تا ببینیم خدا برایمان چه خواسته است. این را که در این هشت سال و بعد از این هشت سال کجا بودم و چه کردم نه مىتوانم بگویم و نه مىتوانم بگذرم. گفتنش به خودستایىهاى اغراقآمیز و سرگیجهآور شبیه است و نگفتنش از سویى شبیه گریز و ندامت از گذشته است و از سویى شبیه کفران نعمت. نعمت بودن در شرایطى و در کنار و زیر دست کسانى که این تجربهها را میسر کردند و گذاشتند تا باقر قالیباف جوان بشود آدمى که الان هست. کوتاه مىگویم. بعد از جنگ هم باز مىتوانستم بروم دنبال همان یک لقمه نان حلال بىدغدغه. اما نرفتم. هنوز غرب کشور کاملا امن نبود مدتی ماندم تا امنیت غرب کامل شود. نگذاشته بودیم ایران به چنگ مهاجم وحشى بیفتد اما در همین کشمکش او کم ویرانى پدید نیاورده بود. هر کس خرمشهر را پس از جنگ دیده باشد مىداند که از چه ویرانىاى صحبت مىکنم. باز هم ساختن وظیفه بود. در سال 1373 من را فرمانده قرارگاه سازندگى خاتمالانبیا کردند. در این سمت در پروژههایی شرکت داشتم. مثلا راهآهن مشهد سرخس، گازرسانی به پنج استان مرکزی و غربی، ساخت سازههای عظیم دریایی خلیجفارس و نیز سد بزرگ کرخه که یکی از افتخارات مهندسی کشور است. در همین سالها برایم مسجل بود که بىدانستن و بى آموختن نمىشود کارها را درست انجام داد. دانشگاه هم دیگر یک وظیفه بود. کار مىکردم و درس مىخواندم. رفته بودم دانشگاه تهران و کارشناسى ارشد جغرافیاى سیاسى مىخواندم. مىشد بروم در یک دانشگاه نظامى درس بخوانم. اما ترجیح دادم بروم دانشگاه تهران. در سال 1376 مقام معظم رهبرى فرماندهى نیروى هوایى سپاه را به عهدهام گذاشتند. بدون تخصص که نمیشود کاری را پذیرفت. پس از ماهها کار فشرده به فرانسه رفتم و امتحان خلبانى ایرباس را دادم تا مطمئن شوم که این مدرک را هم با تلاش گرفتهام نه مثلا با اسم قالیباف یا فرمانده نیرو. هنوز هم خلبان ایران ایر هستم و پرواز میکنم. در نیروى هوایى سپاه سعى کردم خدمت کنم. پیش از من کارهاى بسیارى کرده بودند و لازم بود کارهاى دیگرى هم در ادامه انجام شود. سعى کردم اتفاقهاى خوبى در نیرو رخ بدهد. در زمینههای ترابری هوایی به دستآوردهای خوبی رسیدیم. همزمان در کنکور دکترى هم شرکت کردم و در دانشگاه تربیت مدرس پذیرفته شدم. عنوان تز دکتریم «بررسی سیر تکوین نهادهای محلی ایران در دورهی معاصر» بود. در سال 1379، مقام معظم رهبرى فرماندهى نیروى انتظامى را به عهدهام گذاشتند. نحوهى حضورم در آنجا و نیز تغییراتى که در نیروى انتظامى در آن دوره ایجاد شد نیز نیاز به گفتن ندارد. مردم خود شاهد بودهاند و دیدهاند. من هم وقتی میدیدم پلیس با مردم دوست شده و منزلتی پیدا کرده و مردم اسمم را گذاشتهاند پلیس مهربان، خوشحال میشدم. راهاندازی پلیس 110 هم در این دوستی بیتأثیر نبود. حالا پلیس مجهز و منظم، شایستهی اعتماد مردم بود. در سال 1380 در همان زمان فرماندهى نیروى انتظامى از تز دکتریم دفاع کردم و دکتریم را گرفتم، بعد از آن کار تدریس در دانشگاه هم به کارهاى دیگرم اضافه شد. این هم غنیمت بزرگى بود. هم در فضاى آکادمیک حضور داشتم و هم با نسل جوان دانشجو مستقیم سر و کاری داشتم. سال 83 آقای خاتمی مرا نمایندهی خودش و رییس ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز کرد. میشد مثل خیلیها فقط هفتهای یک بار جلسه بروم و تمام. دلم نمیآمد ولی. دست به کار شدم. در فاصلهی اشتغالم در این سمت تا استعفا که زیاد طول نکشید، قاچاق سیگار را تقریبا از بین بردیم. دادگاه ویژهی جرایم قاچاق کالا و ارز را راهاندازی کردیم. پروندههای مهمی را در این دادگاه بررسی کردیم؛ فرودگاه پیام، قاچاق خودرو. عاملان چند قاچاق بزرگ را هم که به جاهای مقتدری وابسته بودند کشاندیم به همین دادگاه. باید راه جدیدى براى بودن در خدمت مردم پیدا مىکردم. راستش همیشه معتقد بودهام که مردم خدمتگذار تنبل و پرمدعا لازم ندارند و نمىخواهند. اگر بخواهى خدمتگذارشان باشى باید دائم در تلاش باشى و جایى را پیدا کنى که نوک حمله و محل نیاز است و توان بودن در آنجا را در خودت فراهم کنى. دیدم مردان بزرگ و خوبى در کارهاى نظامى و انتظامى هستند و دیگر نیازى به حضور من در این عرصه نیست. انتخابات ریاست جمهورى نیز نزدیک بود. رفتم و از کارهاى نظامى و انتظامى کناره گرفتم. مردم در نهایت خدمتگذار دیگرى را پذیرفتند و این براى من هم پیامى بود. گفتم که، باید دائم در تلاش باشى و جایى را پیدا کنى که نوک حمله و محل نیاز است و توان بودن در آنجا را در خودت فراهم کنى. فعلا در خدمت مردم شهر تهران - شهرداری تهران - هستم. اگر از من راضى باشند خدمتشان براى من افتخار است و اگر ناراضى باشند باز قالیباف است که باید برود و خودش را درست کند تا لایق خدمت به مردم باشد. مردمى که در طى ربع قرن گذشته بارها نشان دادهاند که بهتریناند.
زندگینامه اسفندیار رحیم مشایی
اسفندیار رحیم مشایی متولد 1339 در روستای مشا از توابع شهر رامسر استان مازندران است است. مهم ترین فعالیت مشایی در زمان پیروزی انقلاب اسلامی که هیجده سال داشت، سخنرانی و توزیع اعلامیه های انقلابی بوده است.
وی پس از تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سپاه رامسر به فعالیت پرداخت و در سال های 58 تا 61 به قرارگاه حمزه سیدالشهدا به منظور مقابله با فعالیت سپاه کومله پرداخت.
مشایی پس از چند سال خدمت در وزارت اطلاعات، در ابتدای دهه هفتاد به وزارت کشور رفت و در دوران تصدی علی محمد بشارتی، مدیرکل اجتماعی وزارت کشور شد و سپس برای ادامه کار راهی رادیو پیام شد و مسئولیت آنجا را بر عهده گرفت.
با آغاز به کار محمود احمدی نژاد در شهرداری تهران، مشایی کار خود را در این مجموعه به عنوان رییس سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران آغاز کرد و با آغاز کار دولت نهم، وی بدلیل آشنایی سابق با محمود احمدی نژاد و فعالیت در سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران وارد دولت شد و ریاست سازمان میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری را بر عهده گرفت.
دوران کاری مشایی در سازمان میراث فرهنگی و گردشگری با حاشیه های فراوانی همچون اظهار دوستی با مردم اسراییل و همچنین حضور در مراسم رقص و آواز همراه بود که سبب واکنش های فراوانی از سوی محافل مختلف شد.
مشایی پس از انتخابات ریاست جمهوری سال 88 به عنوان معاون اول رئیس جمهور در دولت دهم معرفی شد. این انتخاب با مخالفتهای زیادی از سوی مردم، مراجع تقلید و حتی برخی هواداران احمدی نژاد مواجه گردید و در نهایت، مشایی در این پست نماند و احمدی نژاد ،مشایی را به عنوان رئیس دفتر خود تعیین کرد که تا آذرماه سال 91 و تا زمان انتصاب وی به عنوان رییس دبیرخانه جنبش عدم تعهد در این سمت فعالیت کرد.
مشایی علاوه بر این به طور همزمان رئیس مرکز مطالعات جهانی شدن، جانشین رئیس جمهور در شورای عالی ایرانیان خارج از کشور، عضو شورای نظارت بر صداوسیما، عضو شورای فرهنگی دولت، نماینده رئیس جمهور در شورای نظارت بر سازمان صداوسیما، عضو کمیسیون های اقتصاد و فرهنگی دولت، ریاست کمیته خط لوله گاز جمهوری اسلامی ایران-پاکستان-هند، نیز بوده است.
وی آذرماه سال گذشته به عنوان رییس دبیرخانه جنبش عدم تعهد منصوب شد و هم اکنون نیز در این سمت مشغول فعالیت است.
زندگینامه دکتر سعید جلیلی
سعید جلیلی متولد 1344 منطقه معروف به طلاب مشهد مقدس است؛ وی تحصیلات خود را تا مقطع دکتری علوم سیاسی از دانشگاه امام صادق (ع) تهران به پایان رسانده و به زبانهای عربی و انگلیسی تسلط دارد.
وی در دوران دفاع مقدس به عنوان نیروی بسیجی بارها برای دفاع از آرمانهای انقلاب در جبهههای حق علیه باطل حضور یافت و سال 65 در عملیات کربلای 5 به درجه جانبازی نایل آمد.
جلیلی پس از جنگ، رساله دکترای خود را با عنوان اندیشه سیاسی در قرآن در خصوص سیاست خارجی اسلام به رشته تحریر درآورد که پروفسور حمید مولانا بر آن مقدمه نوشته است؛ این رساله در لبنان به زبان عربی ترجمه و منتشر شده است.
وی در سال 68 به وزارت امور خارجه رفت و پس از یک دوره 2 ساله، ریاست اداره بازرسی وزارت خارجه را بر عهده گرفت؛ دیگر مناصب او در این وزارتخانه دبیری و رایزنی جمهوری اسلامی ایران بود.
وی پس از دوم خرداد 76 و تغییراتی که در وزارت خارجه اتفاق افتاد، به اداره آمریکای وزارتخانه منتقل شد و معاونت این اداره را بر عهده گرفت.
جلیلی در سال 80 به دفتر مقام معظم رهبری رفت و در سمت مدیریت بررسیهای جاری دفتر رهبر انقلاب به ادامه خدمت پرداخت.
وی پس از انتخابات سوم تیر 84 به عنوان گزینه مطرح و موردنظر محمود احمدینژاد رئیس دولت نهم برای تصدی وزارت امور خارجه مطرح شد اما بر اساس مصلحت، اداره معاونت اروپا و آمریکای این وزارتخانه را بر عهده گرفت.
جلیلی در زمان حضورش در وزارت خارجه ارتباطش با دانشگاه را قطع نکرد و در دانشگاه به تدریس سیره سیاسی پیامبر اکرم (ص) پرداخت؛ وی همچنین مدتی به عنوان استاد دانشکده اقتصاد و مدیریت دانشگاه صنعتی شریف فعالیت داشته و در دانشکده علوم سیاسی دانشگاه امام صادق (ع ) نیز صاحب کرسی استادی است.
وی در حال حاضر دبیری شورای عالی امنیت ملی و مسئولیت پیگیری موضوع هستهای کشورمان را بر عهده دارد.
زندگینامه آیت الله هاشمی رفسنجانی
«اکبر هاشمی رفسنجانی» روحانی و سیاستمدار ایرانی در سوم شهریور 1313 در روستای بهرمان از توابع شهرستان رفسنجان در استان کرمان به دنیا آمد؛ وی یکی از 9 فرزند میرزا علی هاشمی بهرمانی بود.
او تحصیلات خود را از سن 5 سالگی در نوق آغاز کرد و در سن 14 سالگی برای ادامه تحصیل علوم دینی به شهر قم سفر کرد و در محضر اساتیدی چون حضرات آیات محمدرضا گلپایگانی، شهابالدین نجفی مرعشی و سید حسن طباطبایی بروجردی به تحصیل علوم دینی پرداخت.
هاشمی رفسنجانی فعالیت سیاسی خود علیه رژیم پهلوی را به صورت جدی از 1340 آغاز کرد و در مجموع از سالهای 1337 تا سال 1357، هفت بار دستگیر شد و 4 سال و 5 ماه را در حبس گذراند.
او که از اعضای اولیه و مؤسس جامعه روحانیت مبارز بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت شورای انقلاب اسلامی درآمد و مدتی نیز سرپرستی وزارت کشور را بر عهده داشت و همراه با حضرت آیتالله خامنهای و شهید بهشتی حزب جمهوری اسلامی را بنیان نهادند.
اصلی ترین سمت وی در دوران پس از انقلاب اسلامی ریاست چندین دوره مجلس شورای اسلامی و همچنین فرماندهی کل قوا در ماههای پایانی جنگ ایران و عراق بود.
فعالیت به عنوان یکی از ائمه جمعه موقت تهران و همچنین جانشینی امام خمینی (ره) در شورایعالی دفاع نیز یکی از دیگر مناصب هاشمی رفسنجانی در دهه 60 بود.
او در انتخابات ریاست جمهوری سال ۶۸ به عنوان پنجمین رئیس جمهور اسلامی ایران انتخاب شد و طی دو دوره سمت ریاست دولت سازندگی را بر عهده داشت.
هاشمی رفسنجانی پس از پایان دوره ریاست جمهوری با حکم مقام معظم رهبری به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام منصوب شد.
وی بین سالهای 1386 تا 1389 ریاست مجلس خبرگان رهبری را بر عهده داشت و هماکنون نیز نماینده مردم تهران در این شوراست.
هاشمی رفسنجانی که در انتخابات مجلس ششم به عنوان نفر سیام از حوزه انتخابیه تهران به خانه ملت راه یافت اما از رفتن به قوه مقننه انصراف داد، تجربه یک شکست انتخاباتی را نیز در کارنامه دارد و در انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ عرصه رقابت را به محمود احمدینژاد واگذار کرد.
با سلام.
این وبلاگ محلی است برای معرفی کاندیداهای یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری.
مستحضر باشید که امکان اضافه شدن کاندیداهای دیگر نیز وجود دارد.
صفحه قبل 1 صفحه بعد